نوشته شده توسط : angel

سلام دوستان گرامی ببخشید این چندوقته به  خاطر کلی دلایل جورواجور نتونستم اپ کنم.من خوبم دلمم خوبه حال ویالن عزیزتراز جونمم خوبه که میپرستمش و روز به روز داره رامتر و ملایمتر میشه و با دلمو دستمو نتام راه میاد.عید با کلی خاطرات تلخو شیرین گذشت  هیچ بیمارستانیم واسه کار دانشجویی قبولم نکرد بجز یکی که اونم میخواست کار بکشه و پول نده  بعدشم بخش تهوع اور و کسل کنندخ ای سی یو همراه با استادی که از زن تناردیه صدها بار بدتره و امیدوارم تا اخر عمرم نبینمش.

و اما ویلن پدر اخموی سازها

کلی تمرین میکنم و استاد گرامی خم داره کتابو تا اخرین روزیکه اینجا هستم تموم کنه سیم می رو شروع کردم و تازه امروز بعداز 2ماه کشف کردم که چطوری انگشتامو رو گریف بذارم که مثلا دو بکاررو بتونم اجرا کنم تازه خیلی وقته برچسبارم کندم و حسابی حرفه ای شدم

روزها به سرعت در گذره چقدر از همین حالا دلم واسه دانشکده و هوا و منظره عالی شمال و بارونای 2نفرش تنگ شده کاش این روزا نگذره کاش بتونم برگردم اخه من جزو معدود افرادی بودم که اینجارو با عشق برای تحصیل انتخاب کردم



:: بازدید از این مطلب : 356
|
امتیاز مطلب : 307
|
تعداد امتیازدهندگان : 75
|
مجموع امتیاز : 75
تاریخ انتشار : دو شنبه 5 ارديبهشت 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : angel

باسلام وعرض ادب بنده بالاخره بازگشتم ایروزا خونه بودم و سفر مشهد واسه همین نتونستم اپ کنم شرمنده

روز اربعین باکلی اشکو اه برگشتم اخه اربعین سال گذشته حالوهوای بهتری داشت اما امسال...

به خوابگاه که رسیدم ویروس انفولانزا بر من پیروز شد وپرپر شدم تو غریبی وشب امتحان تبولرزهای من تا خود حرم اقا تمومی نداشت حتی تو مشهد جالبه یه درمونگاه پیدا نمیشد به لیدر هم التماس میکردم منو ببر دکتر میگفت میخواستی قبل سفر درمان کنی به همین سادگی یه تبخال گنده هم زدم کلی وزن کم کردم

جالبه تو درمونگاه خصوصیه درپیت مشهد که اتفاقا پیشنهاد کارم بهمون دادن پرستاره شدیدا اصرار داشت عملیات خطیر تستو تزریق 633 رو خودش انجم اونم با سرنگ 5!

برگشتنی هم توراه مسموم شدم وقتی رسیدم خوابگاه 1.5 روز بیهوش بودم و خداشاهده 3روز لب به هیچی نزدم تو تنهاییو مریضی که واسه صرفه جویی و تامین شهریه کلاس ویولن خونه نرم

چه کلاسییم بود امروز امروز که بعد1ماه رفتم بادر بسته مواجه شدم و مسول اموزشگاه و استادی که ادعا میکرد وقت منو نداره چون من نگفتم که این هفته میام در صورتیکه من 2بار گوشزد کرده بودم خلاصه سروته کلاسو تو یه ربع هم اورد  وبیرونم کرد محترمانه ودرسیکه بلد بودمو گفت دوباره تمرین کن اینم از زندگی کوفتی من دیگه حالم داره از درودیوارو هوای اینجا به هم میخوره

راستی دانشکده شماره حسابمو گرفت واسه واریز حقوق اینترشیپی اولین حقوقم که حلال حلاله

راستی من خیلی ناامیدو افسردم



:: بازدید از این مطلب : 622
|
امتیاز مطلب : 300
|
تعداد امتیازدهندگان : 72
|
مجموع امتیاز : 72
تاریخ انتشار : یک شنبه 17 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : angel

یه خبر خوب کلی تمرین کردم وهمه دروسو کامل یاد گرفتم بازهم بهم تبریک بگین

در ضمن منو ویولت جونم میخواستیم بریم عکاسی اما یه عکاس خانوم پیدا نشد

این جاست که باید گفت ....

بیخیال اما تو خونه خیلی حوصلم سررفته



:: بازدید از این مطلب : 632
|
امتیاز مطلب : 300
|
تعداد امتیازدهندگان : 75
|
مجموع امتیاز : 75
تاریخ انتشار : 21 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : angel

 

 
 
      قبر مرا نیم متر کمتر عمیق کنید تا پنجاه سانت به خدا نزدیکتر باشم.
 
     بعد از مرگم، انگشتهای مرا به رایگان در اختیار اداره انگشت نگاری قرار دهید.
 
     به پزشک قانونی بگویید روح مرا کالبدشکافی کند، من به آن مشکوکم!
   
      ورثه حق دارند با طلبکاران من کتک کاری کنند.
   
 
     عبور هرگونه کابل برق، تلفن، لوله آب یا گاز از داخل گور اینجانب اکیدا
     ممنوع است.
 
      بر قبر من پنجره بگذارید تا هنگام دلتنگی، گورستان را تماشا کنم.
           
  
      کارت شناسایی مرا لای کفنم بگذارید، شاید آنجا هم نیاز باشد!
 
 
        مواظب باشید به تابوت من آگهی تبلیغاتی نچسبانند.
 
        روی تابوت و کفن من بنویسید: این عاقبت کسی است که زگهواره تا
       گور دانش بجست.
 
          دوست ندارم مردم قبرم را لگدمال کنند. در چمنزار خاکم کنید!
 
 
        کسانی که زیر تابوت مرا میگیرند، باید هم قد باشند.
 
             شماره تلفن گورستان و شماره قبر مرا به طلبکاران ندهید.
 
            گواهینامه رانندگیم را به یک آدم مستحق بدهید، ثواب دارد.
 
         در مجلس ختم من گاز اشک آور پخش کنید تا همه به گریه بیفتند.
 
        از اینکه نمیتوانم در مجلس ختم خودم حضور یابم قبلا پوزش می طلبم
            
         
    به بهشت نمی روم اگر مادرم آنجا 
     نباشد...
 

سلام خوب اره این عکس هیچ ربطی به مطل فوق العاده بالا نداره چون مثه خودم فرشتس گذاشتمش

فردا عازم منزلم و خداروشکر اسمم واسه مشهد دراومد خیلی خوشحالم خیلی انقدر تو تنهاییه وسیعم البوم زیبای هشتو گوش دادم که اقا منو طلبید راستش امیدوار شدم تو این دنیای لعنتی یکی اوج تنهایی منو فهمید به مهمونی دعوتم کرد.خداروشکر که امام رضا صدامو شنید.همتونو دعا میکنم

راستی تقریبا از اخرین جلسه ای که کلاس رفتم سراغ ویولونم نرفتم اخه اشکالاتم خیلی شده بود و جرات نزدیک شدن بهشو نداشتم  اما تو اوج ناامیدی تونستم چنگارو درست بزنم اخه سر کلاس انقدر استرس دارم که حسابی خرابکاری میکنم بیچاره استادم ازم چی میکشه.کاش یه روز گذرش به وبلاگم بیفته و ببینه چقدر تلاش میکنم و اونقدرهاهم  شاگرد بدی نیستم.

استادم تعجب میکنه که چطوری با این همه استرس پرستار شدم اخه استاد عزیزم احیا کردن مریض کجا و چنگای ویولون کجا به نظرم یه ویولونیست خیلی باید با استعدادتر و نترسترو فرزتر از بچه های تیم احیا که سختترین کارو تو بیمارستان دارن باشه.

همین دیروز وقتی تو یه بخش دیگه بودیم و کد 99 رو زدن دیگه مثل قبل پله هارو واسه کمک دوتایکی نکردم فکر میکردم مثل همیشه مریض بیچاره زنده میمونه یک ساعت بعد که رفتم پیرمرد نگون بخت همچنان تو اتاق احیا افتاده بود با چشمای باز بدون ملحفه ای که رو صورتش واسه احترام .با روحی که اون بالا پرپر میزد دیگه مثل قبلنا که جسد میدیدم هول ورم نداشت چقدر نسبت به قبل عوض شدم کاش نسبت به ویولون هم همین حسو پیدا کنم

معلوم نیس کی برگردم...

به امید روزهای بارونی اخه دلم واسه بارون لک زده



:: بازدید از این مطلب : 562
|
امتیاز مطلب : 329
|
تعداد امتیازدهندگان : 83
|
مجموع امتیاز : 83
تاریخ انتشار : 16 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : angel

 

یه کوه غصه تو دلم میشینه وقتی میبینم گاهی وقتا نمیتونم پیشرفت کنم ویولون اصلا سخت نیست اما گاهی وقتا حفظ توالی نتها و چنگها دیوونم میکنه خصوصا وقتی استادم فکر میکنه تمرین نمیکنم یا بیحوصلم.من دارم همه سعیم رو میکنم حسابی مخ همرو تیلیت کردم تو خوابگاه.فردا جلسه نهم شروع میشه خدا به دادم برسه چقدر استرس دارم.در ضمن کم رایحه خوش فارغ التحصیلی رو حس میکنم اخه اخر هفته ترم هفت هم به پایان میرسه ترم اخرو بهم تبریک بگین



:: بازدید از این مطلب : 547
|
امتیاز مطلب : 303
|
تعداد امتیازدهندگان : 82
|
مجموع امتیاز : 82
تاریخ انتشار : 11 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : angel

سلام امروز کلی خسته شدم اخه هم تصادفی داشتیم هم یکی تو عروسی حالش بهم خورد هم خودکشی و......

اه خستم ازین رشته عجیب غریب دیشب با دوستم سعی کردو همنوازی گیتارو ویولون برپا کنیم نمیدونی چه افتضاحی شد خنده دار و دپرس کننده امروزم هیچی تمرین نکردم استاد تازه رو حتی ندیدم نمیدونم چی بگم پریشونم



:: بازدید از این مطلب : 617
|
امتیاز مطلب : 328
|
تعداد امتیازدهندگان : 87
|
مجموع امتیاز : 87
تاریخ انتشار : 11 آذر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : angel

سلام من برگشتم.

استاد موسیقیمو عوض کردم دیروز تو بیمارستان یواشکی بهشون زنگ زدم و وقت گرفتم و متاسفانه تو اوج بدبختی وسط صحبت شارژم تموم شد و بقیه صحبتمرو با اس بهشون گفتم میگن استاد خوبیه و با استاد ظهیرالدینی کار کرده امیدوارم روزای خوبی در انتظارم باشه

فعلا تو اوج تنهایی با تنها کسم ویولون عزیزم سر میکنم و خوب پیشرفت کردم.



:: بازدید از این مطلب : 534
|
امتیاز مطلب : 349
|
تعداد امتیازدهندگان : 93
|
مجموع امتیاز : 93
تاریخ انتشار : 9 آذر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : angel

خووووووب امروز کار خاصی نکردم چون تعطیلم دیر پا شدم و با آرامش تمام رفتم دانشکده عجیبه که تو دوره اینترن شیپی بهمون واحد دادن و من سر کلاس یک بند مطالعه آزاد کردم کتاب اشراف زاده های دلباخته رو بهتون پیشنهاد میکنم زیباس.پس فردا میرم خونه همه چیو جمع کردم  اووووه لحظه دیدار نزدیک است چه دیدار مسخره ای

دیدار آخر .....



:: بازدید از این مطلب : 588
|
امتیاز مطلب : 343
|
تعداد امتیازدهندگان : 91
|
مجموع امتیاز : 91
تاریخ انتشار : 18 آبان 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : angel

گاهی وقتا فکر میکنم یه کسی یه جایی یه چیزی مثل ساعت برنارد داره که باعث میشه فک کنم یا خودم مردم یا ساعتم آخه خیلی وقته که همه چی زیادی تکراری و روزمره شده هرچند که هراز گاهی خودم یه تحول ایجاد میکنم ولی...

یه هفتس که دارم نتهای جورواجورو رو سیم لا میزنم و گوشم فقط به یه صدا عادت کرده خیییلی بیحوصلم اما عجیبه که این تکرار دیوونم نکرده عاشقترو مشتاقترم کرده.خوشحالم که دارم عشق واقعی رو پیدا میکنم..امروز واسمون کارگاه ازدواج گذاشتن با حضور جناب خیراللهی از تهران نمیدونم چرا به دلم ننشست شاید چون خیلی توقعم ازینجور بحثا بالاس.تو تعطیلات به سر میبرم اما همچنان خوابگاهم .5شنبه میرم خونمون.کارت خودپردازمم سوخت

 



:: بازدید از این مطلب : 523
|
امتیاز مطلب : 352
|
تعداد امتیازدهندگان : 98
|
مجموع امتیاز : 98
تاریخ انتشار : 16 آبان 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : angel

يه شكلات گذاشت كف دستم.يه هو دلم هري ريخت پايين،گفت:دوستيم؟؟

گفتم:آره معلومه كه دوستيم.گفت:تا؟؟ گفتم:دوستي كه تا نداره تا آخرش تا هميشه...

و گذشت...

اون روز بهترين روز زندگي ام بود.شكلات را باز كردم و خوردم.انگار طعمش با همه ي خوراكي هايي كه تو عالم بچگي خورده بودم فرق داشت.ولي اون...اون شكلاتش رو نخورد.گفت:چيزهايي رو كه دوست داري بايد تا آخرش نگهشون داري

و از اون روز،اون شد همه ي زندگي من.دوستش داشتم به اندازه ي خدا و هر روز كه ميديدمش توي دلم آرزو ميكردم كه هميشه فقط مال من باشه.

هر وقت ميديدمش،تو كوچه،تو خيابون،تو مغازه و...يه شكلات بهم ميداد و ميگفت:دوستيم؟

ميگفتم:دوستيم

ميگفت:تا؟!

ميگفتم:دوستي كه تا نداره و شكلات خودش رو دست نخورده نگه ميداشت

از اون روز و اون سالها با امسال 6 سال ميگذره.امروز اومد پيشم.

مثل هميشه 2 تا شكلات دستش بود.يكي اش رو داد به من و بعد بر خلاف هميشه مال خودش رو سريع باز كرد و خورد.يه هو انگار وا رفتم.از درون شكستم.ياد حرف هميشگي اش افتادم.بي اختيار گفتم:دوستيم؟

گفت:چي؟

گفتم:دوستيم؟؟

سكوت كرد.يه جعبه بهم داد پر از شكلات و رفت و من موندم و خاطرهاش.من موندم و شكلات هايي كه هميشه پيش خودم تا آخرش نگهشون داشتم...

 امروز اولین جلسه ای بود که نواختم واقعا پدر ذست چپم دراومد اما چون خلوت بود استاد خوشحال بود در مورد غیبت هم کوتاه اومد میتونم یه شنبه برم خونه ولی اصلا دلشو ندارم چون میدونم مجبورم واسه آخرین بار ببینمش و خداحافظی کنم چقد سخته اگه دوسش داشته باشی ولی بخاطر خوشبختی مجبور شی جدا شی مهم نیس خدا با منه مگه نه



:: برچسب‌ها: خانه ,
:: بازدید از این مطلب : 527
|
امتیاز مطلب : 694
|
تعداد امتیازدهندگان : 441
|
مجموع امتیاز : 441
تاریخ انتشار : 12 آبان 1389 | نظرات ()

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد